مرهم و محرم
حضور پدیده ها را دریاب نه فقط ظهورشان را 

وقتی جهان در حضور تو ذوب می شود

و کوه ذهن در حضور تو شعله می گیرد به فشاندن آتش

من در دل جنگلی از درخت های افکارم

چگونه بین مذابهای اندیشه ام خاموش باشم؟!

تو با این شراره های سرخ مرا به آغوش بکش

که تنم مثل روح گذشته ام بسوزد

چه جهنم سرسبزیست این باغ

قدم زدن در میان بوته های شعور

که از بذرهای شک و یقین پی در پی روییده

برای هرکه جهانش در حضور تو ذوب شد

و چه میدانستیم

معجزه افکار لاجوردی ما چیست؟

[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]
در سایه و در سکوت...حتی در درد

در سخت ترین صحنه پرزجر نبرد

زیبا صنمی که زخم من را میبست

پرسید: چه کس تو را چنین عاشق کرد؟

 

[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]
شبیه قصه نبود او...شبیه رویا بود
هزار جوی تغزل, درون دریا بود

شکوه قامت او ، دلربا ، شکیل ، نجیب
برای من , به قشنگی سیر دنیا بود

اگرچه با همه ی عشق خواستم باشد
میان جمع من و او ... همیشه تنها بود

گلی نبود که به هر باغ و بوستان باشد
ستاره ای که به سقف سیاه اینجا بود

نبین که چشم غریبم بدون او تر شد
ببین که وسعت دیدم چقدر والا بود

که خواستم برود ، شعرها غمین باشد
اگرچه بودن او , فال و هم تماشا بود

چقدر قسمت من , شعرهای غمناک است
چقدر حسرت من , حرفهای زیبا بود

عجیب نیست دلم با سکوت خو دارد
که حرف ، بعد نبودش ، به حتم بیجا بود

خدا که دید , نبوغی که بود مختل شد
دلم شکست و نگاهی که سخت گیرا بود

کسی به مومنی عشق اخر من نیست
تمام زندگی ام چشم های ... بود


برچسب‌ها: آمیزه عشق و ایمان
[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]
افسرده و پر عقده... ولی بیدارم

تا بار دهد ذهن جهان ...میبارم

 

در همهمه ی خلوت این مردم پوچ

خاموشم و تنهایی خود را دارم

 

از طعنه ی هر جمع ,نه دلسرد شوم

نه مهر کسی را به دلم می کارم

 

از لطف خدایم...گله! اما خشنود

قسمت این است که هم نابغه هم بیمارم

 

شاعری حس قشنگی ست ولی شاید تو

فکر کردی که خدا نیست پس آثارم

 

شاید آینده ی که شد ...شمع قشنگی باشم

تو چه دانی که چه نوری ست شب اسرارم؟

 

زخم و صبر و قفس و شعرو نگاهی بی اشک

سر جدت , تو دگربار نده آزارم

 

دهه ای رفت که من ملتهب عشق توام

عاقله...مومنه...محجوب...چه عشقی دارم!

 

زجرهای دل من , نذر سر سبز تو باد!

آخرین بیت غزل...دام پس دیوارم

دل من در پی روی صنمی خواهد رفت

که مرا پر بدهد از قفس افکارم


برچسب‌ها: limitless rage, طغیان نامحدود, تلخی ناتمام, دهه ای رفت
[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]
ای شهر پر از زهر،سفر جای بدی نیست!

این خانه ی تاریک،فضای ابدی نیست!

 

بر سادگی ام غبطه خوری،ماه کجا بود؟

اشکم ز چه ریزد که در اینجا جسدی نیست!

 

پرواز چه نقشی ست که من خالی از آنم؟

من جغد و تو بلبل ،شب ما را رصدی نیست!

 

فکرم به تقلا که چرا همدم ما نیست؟

تا راه چنین شد به تمنا مددی نیست!

 

من لایق آن ناز و نوازش که نباشم...

خوش باد ... درختان خزان را حسدی نیست!

 

تا عاشقی من سببش، چشم و رخی نیست...

شادم که جنونم، شعف ش ، در احدی نیست!

 

تا پنجره ی دیدن او حسرت ما شد...

این قلعه که را ساخت که اندازه، قدی نیست؟!

 

نه پای و نه تخت و نه تمدن...هوس انگیز!

ای شهر پر از زهر ، سفر جای بدی نیست!


برچسب‌ها: آشنایی غربت, تلخیهای وطن, وصف ناپذیر, خلوت دوست داشتنی
[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]

هرچند دلم خواست نگاری باشد

در خلوت ساکتم ستاری باشد

 

در خش خش برگها طراوت خشکید

شاید که پس پرده بهاری باشد

 

از عشق خیالی ام بسی رنجیدم

شاید که به واقعه , قراری باشد

 

از دست سیاه بختی ام خون شده دل

آیا ز غم کهنه , فراری باشد؟

 

امید به فردا؟؟؟!!! به دل تنگ چه سود؟

امروز نیاز هست که یاری باشد

 

فردا که عصا به دست خواهم شد و باز

با نیمکت و بغز و نداری باشد

 

سودی که نداشت...شعر مدفون میشد

تا نامه به دست گل اوزاری باشد

 

امروز سراپا شده ام حرف دلی

گفتن کنمش , چو رازداری باشد

 

ما نسل سکوت و خلوت و زهر و غم ایم

فردای قیامت ز چه باری باشد؟

 

عکس و تب و آهنگ و غباری از دود

یک دوش و خیال بیقراری باشد

 

آرام شدم , حرف دلم را گفتم

اما تو بیا که یار غاری باشد

 

همچون من_روسیاه , خلوت بگزین

هرچند دلم خواست... نگاری باشد


برچسب‌ها: انتخاب, جامعه آشفته, عاقبت جوانی
[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]
 شبیه مردمکانی که تنگ میبینند

دل غریب مرا بر چه سنگ میبینند؟

 

به جنگلی که شغالان به نقش شیرانند

چه حیف رعیت خود را خدنگ میبینند

 

در این توهم تاریخ، رسم تکراریست

که زندگی شهیدان به جنگ میبینند

 

سلاح خسته ی خود را رها نکن اما

چراغ شام بیاور که رنگ میبینند

 

همیشه حرف دلم تکه تکه میریزد

میان کاغذ تاری که ننگ میبینند

 

جهان ما قفسی شد برای حبس امید

چه حیف غیرت ما در تفنگ میبینند

 

خیال تو ...دل ما, شان و منزلت دارد?!!

بسی تصور ما را جفنگ میبینند

 

زبان و قسمت ما ها سکوت؟...ممکن نیست!

از این قفس چه فراری که بالمان خالیست

و ظلم و مصلحت و خنده های لا ادری...

و سهم سید پنهان همیشه تنهاییست!


برچسب‌ها: مردی پشت پرده, حقیقت تلخ, تابو, سکوت ناروا
[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]

قسمتی نیست که تنهایی ام اتمام شود

تا که هر بی خبری, بهر من , ارحام شود

 

شاهدم بوده خدایم, که غریبی هایم

باعثش شد, که بسی خلوت من, دام شود

 

دخترم یا که پسر...بهر تو فرقی دارد?!

تپش دست و غم دل ز چه آرام شود?

 

من اگر کوهم و مغرور و صبورم ...تو بگو!

دیو شهوت ز جه رویی به ابد رام شود?!

 

مستعد بود نگاهم که خدا را بیند !

باز فطرت ز چه خونمرده و ناکام شود?

 

دل در این آه فلک گیر,شریک که شود؟!

که به پاکی رخ روزش به شعف شام شود!

 

شعر ها هست که گر گفته شود...لال شوند

آنکه با نان سیاهش حکما خام شود!

 

تا که حق گفت زبانم... به خدا میدانم!

قسمتی نیست که تنهایی ام اتمام شود...


برچسب‌ها: فطرت, تلخ, راز تنهایی
[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]
 
تا صبح به یاد تو , توهم دارم

کس جز تو ندانست که من بیمارم

شاید که سحر به یاد من ذکر کنی

ای دخترک _ناز _ تبسم وارم

 

 


برچسب‌ها: پدر, همه دارایی من, زخم پر ارزش
[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]
سکوت_سرد_معلم , میان_ پرسشمان

 ((چقدر , سخت و عجیبی؟ چقدر , تلخ و نهان؟

 من از تو جبر و حسابان و مبحث و علمی

 چه می کنم؟که نمیفهمم از تو رسم یکان!!))

[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]

پیداست اصول معنی ام,اما من

 در پیکره ای خلاصه شد,هرجا من

 شد خالی و پر, باور کوچک, سپری ست

 یک عمر, که می زدم ز خود در جا, من


برچسب‌ها: کجایم, هویت فراموش شده
[ ] [ ] [ محمدرضا عربی ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

 مرهم نیافتم ز لب محرمی ولی
 ارضا شود دلم ز خودارضایی نهان
 از چشم,اشک,گیرم و دل,قانع و صبور
 بی منتم ز بغز طلبکار آسمان
برچسب‌ها وب
امکانات وب